زندگی در ميان يك خانواده آلمانی با تمام نكته های مثبتی كه داشت، بسيار سخت و طاقت فرسا شده بود. در نزديكی انستيتوی زبان آپارتمانی پيدا كردم و بسرعت به آنجا نقل مكان كردم. آپارتمانی بود قديمی ،در طبقه سوم با دو اتاق و يك دوش پيش ساخته و نيمه مبله. در همسايگی من يكی ديگر از شاگردان انستيتو اتاقی داشت. دختری بنام كلارت كه اهل قسمت فرانسوی سويس بود. شبها بعد از درس خواندن و انجام تكاليف انستيتو كنار هم مينشستيم و با زحمت بسيار صحبت ميكرديم. كلارت فقط فرانسوی بلد بود و تازه شروع به آموختن زبان آلمانی كرده بود. دختری بود بسيار مهربان و صميمي. روزی به من پيشنهاد كرد ، كه آخر هفته را با او به ديدار خانواده اش بروم. من نيز قبول كردم و آخرهفته ايی فراموش نشدنی آغاز شد.
كلارت در ده كوچكی بنام واليز در دره ی بنام لوزان زندگی ميكرد. پدرش شكارچی بود و مزرعه توت فرنگی بزرگی نيز روبروی خانه شان داشتند. دور تا دور اين ده پر بود از رشته كوه های بسيار زيبای آلپ. احساس ميكردم كه پا به يك تابلوی نقاشی گذاشتم. خانواده بسيار مهمان نواز و دل زنده ايی داشت. جشن تابستانی نيز در ده برقرار بود و در هر كوچه و برزن صدای موزيك می آمد. نزديكهای غروب من بهمراه كلارت و چند خواهر و برادرش برای ديدن اين جشن به ميدان اصلی ده رفتيم. درميدان سكوی بزرگی بود برای نمايش و رقص. بر خلاف آلمانيها همه بسيار گرم و مهمان نواز بودند. "سالو" يی ميگفتند و سه بار روبوسی ميكردند و بعد هم به يك نوشيدنی مهمان ميشديم. تا نزديكهای صبح مهمان ديگران بودم و حتی يك سكه هم از جيب ندادم. بعد به خانه يكی از همسايه های كلارت برای خوردن قهوه دعوت شديم و بعد برای خواب چند ساعته به خانه رفتيم. نزديكهای ظهر وقتی كه از خواب بيدار شدم، پدر كلارت از شكار برگشته بود . با سالو و روبوسی بسيار صميمانه ايی به من خوش آمد گفت و فهميدم كه بخاطر آمدن من آهويی شكار كرده و قرار است كه نهار گوشت آهو بخوريم.
در كنار خانواده كلارت در واليز، كنار مزرعه توت فرنگی و كوهای آلپ برای اولين بار گوشت آهو خوردم، كه روی تخته آهنی داغی سرخش ميكرديم . چند ساعتی همه دور ميز غذا نشسته بودند و با لهجه شيرين فرانسوی از هر دری سخنی ميگفتند. با اينكه فرانسوی نميفهميدم ولی يكی از بهترين و زيباترين آخر هفته های آنزمان را گذراندم. هنگام خداحافظی نيز دو جعبه كادو پيچيده را به من هديه كردند و اشكم را از اينهمه محبت و صميميت در آوردند. بعد از چند هفته ايي، كلارت دوره آموزش زبان آلمانی را بپايان رساند و به سويس برگشت. مدتی با هم مكاتبه داشتيم ، ولی بدلايلی اين مكاتبه ادامه پيدا نكرد.
خاطره آن آخر هفته خوش و زيبا اما ، هميشه در دل من زنده و پابر جاست.